LOGIN
بیانات
shirazi.ir
"تو نیکی می کن و در دجله انداز..."
سلسله بیانات اخلاقی، اعتقادی و اجتماعی مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی شیرازی دام ظله (کلام معرفت ۴)
کد 34417
نسخه مناسب چاپ کپی خبر لینک کوتاه ‏ 25 بهمن 1401 - 22 رجب الأصب 1444

درآمد

خدای تبارک و تعالی در قرآن کریم می فرماید: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا؛[1] اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده‏ ايد و اگر بدى كنيد به خود [بد نموده‏ ايد]».

خدای متعال در این آیه اثر و منفعت نهایی کارهای خیر را به منشأ اثر که همان کننده آن کار است، بازگردانده می داند. کار نیک پیش از آنکه نفعش به دیگران برسد، برای کننده آن کار سودمند خواهد بود. خیر و خوبی صورت های مختلفی دارد و تنها منحصر به خوبی کردن به هم نوعان نیست، بلکه دایره ای بس فراخ تر و به وسعت کلّ آفریده های خدا دارد. در این قاعده تفاوتی ندارد که این خیرخواهی در حق انسان ها باشد یا حیوانات و گیاهان و حتی زمین و جمادات. در روایات مطالبی از این دست بسیار به چشم می خورد.

بنا به این قاعده، احسانی که شخص انجام می دهد، چه زبانی و چه مالی و چه رفتاری از قبیل اصلاح ذات البین، و آن هم چه برای آشنا باشد یا غریبه و چه همسایه و چه دور، در عین اینکه این احسان به آن شخص فایده می رساند، آن شخص نیز از فایده آن احسان بهره مند می شود. در ادامه آیه به عکس این موضوع اشاره دارد و می فرماید: «وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا». بدی ها نیز پیش از آنکه به دیگران اعم از انسان، حیوان، گیاه، زمین و جمادات زیان برسانند، به خود شخص بدی کننده ضرر می رسانند.

قاعده ای که در این آیه بدان اشاره شد، یکی از سنت های تکوینی خداست. سنن تکوینی (خلقتی) خدای متعال تغییرپذیر نیستند، همان گونه که هر فلز سنگینی جرم حجمی خاصّ خود را دارد، به این معنا که حجم های یکسان از فلزهای مختلف اوزان یکسانی ندارد، بلکه هر فلزی عددی ویژه با عنوان چگالی دارد که از مشخصات آن فلز است و تغییرپذیر است، سنت هایی که خدای متعال در آفرینش جهان برگرفته است، ثابت و حتمی است. از رهگذر تکوین خلقت، خدا چنین تقدیر فرموده است که نیکی و بدی پیش از آنکه شامل دیگران شود، به کننده آن شخص بازگردد.

احسان یک قرانی

در نجف عالمی می زیست به نام سید میرزا ابوالحسن شیرازی که بنده در نجف و سامرا و کاظمین در مناسبت های مختلف بارها خدمت ایشان رسیده ام. این عالم بزرگوار ـ که بیش از چهل سال است وفات یافته و اولاد و احفاد ایشان در ایران به سر می برند ـ هم اهل علم بود و هم طبابت می کرد. سابق در حوزه های علمیه متعارف بود که طلاب در کنار علوم دینی اندکی به تحصیل طبابت می پراختند. شاید این کار از فرمایش مولا امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام ریشه گرفته باشد که فرمود: «العلم علمان: علم الأدیان وعلم الأبدان؛ دانش دوتاست: دانش دین ها و دانش بدن ها».

مقصود امام از دانش بدن ها، طب و پزشکی است. از این رو از دیرباز معمولاً در منازل عالمان تعدادی کتاب طبی یافت می شده است و کما بیش همه آنان اندک اطلاعاتی از طبابت داشته اند، اما در میان آنان بودند طبیبان متبحری که طبابت می کردند. آقا سید میرزا ابوالحسن شیرازی رحمة الله علیه از این دسته بود.

ایشان این دانش را در نزد استادش مسیح الأطباء آموخته بود که مهارتی فوق العاده در طبابت داشت. تسمیه نام استادش به زبان مرحوم میرزا ابوالحسن داستانی است جذاب و شنیدنی. مسیح الأطباء که طلبه ای ساکن نجف بود، برای زیارت بارگاه حضرت امام رضا علیه السلام و حضرت معصومه سلام الله علیها رهسپار ایران می شود. چیزی حدود ۱۰۰ سال از این جریان می گذرد. او نقل می کند که در تهران نماز ظهر و عصر را خواندم و فقط یک قِران (واحد پول آن زمان) پول داشتم و جز آن چیزی از مال دنیا برایم باقی نمانده بود. به زحمت می شد با آن یک قران یک وعده ناهار خورد، اما در آن صورت پولی برای شام باقی نمی ماند. در این اندیشه بودم که شاید بهتر است که گرسنگی را تحمل کنم، ولی شب شام بخورم که شخصی پشت سرم نشست و گفت: آقا، به من نگاه نکن. حاجتی دارم. اگر برایت ممکن است آن را برآورده کن، و گرنه به من نگاه نکن، زیرا خجالت می کشم. من گرسنه هستم و پولی هم ندارم چیزی بخرم. لحظه ای به خود آمدم و با خود گفتم گویا این مقدار پول را هم ندارم.

به این می گویند ایثار. دادن همه دارایی ایثار است، اما تقسیم آن با دیگران «مواسات». ایثار گونه بارز و شاخصی از احسان است. احسان ـ همچنانکه درباره آیه پیش گفته مطرح شد ـ از جانب خدا بی پاسخ نمی ماند، اما گاهی نتیجه احسان دیر می رسد و گاهی هم زود. آن یک قران را برداشتم و بی آنکه رویم را برگردانم دستم را به پشت دراز کردم و آن شخص آن را گرفت و رفت.

رفتم به مدرسه مروی ـ یکی از مدارس علمیه تهران که قدمت آن امروزه افزون بر دویست سال است ـ و داخل حجره ام استراحت کردم. پس از اندک زمانی شخصی به مدرسه آمد و به من گفت: آقا شما طبابت بلد هستید؟

در آن روزگار اهل علم اندکی طبابت می خواندند. افزون بر آن نیز شاید بیماری ها به گستردگی و فراوانی امروز نبود. از طرفی سابق طبیب هم کم بود. من به او گفتم: بله؛ طب می دانم. با خود گفتم هرکجا که بروم لابد یک ناهار به من می دهند، البته مقداری طب هم بلد بودم.

بدون آنکه بدانم مرا به کجا می برد با او رفتم. بعد از مدتی به قصر بزرگی رسیدیم که پیش تر اسم صاحب آن را شنیده بودم و می دانستم از شخصیت های بزرگ آن روزگار تهران بود. تا در این قصر آمدم، ترسی مرا فراگرفت و از آمدنم پشیمان شدم. من به امید وعده غذایی آمده بودم و خیلی سررشته ای از طبابت نداشتم. ترسیدم که نکند در چنین جای مهمی ازعهده طبابت برنیایم و غذا نخورده، بلایی بر سرم آید. نگران عاقبت کار بودم و خیلی می ترسیدم. ناچار به اهل بیت علیهم السلام توسل جستم و دعا کردم که مشکلی برایم پیش نیاید.

هنگامی که به درون قصر رسیدیم، صاحب قصر را که شخص معروفی بود، ناراحت بر روی کرسی نشسته دیدم. گفت: دختری بیمار دارم که معالجه چند روزه اطبای شهر راه به جایی نبرده است. تو هم او را معاینه کن، شاید درمان او را بیابی.

بیمار، دختر شخص سرشناسی بود و اطبا از معالجه او درمانده بودند. افزون بر آن، چند روزی است که بیمار نه چیزی خورده و نه حرفی زده است. همه اینها بر نگرانی و ترس من افزود. با خود اندیشیدم که دارویی برای این دختر تجویز کنم که خطر خاصی نداشته باشد، چیزی مثل گل گاوزبان و خاک شیر، تا اگر خدای ناکرده این دختر مرد، پزشکان بدانند که داروی من عامل تلف شدن او نبوده است. با همان هول و هراس دارویی برایش تجویز کردم و خواستم که بروم که صاحب قصر گفت: تشریف داشته باشید تا ببینیم حال بیمار چطور می شود. این سخن بر وحشتم افزود. اگر می رفتم ممکن بود دیگر مرا پیدا نکنند. شاید هم مرا گیر بیاورند! الآن که می خواهم اینجا بمانم اگر حال مریض بدتر شد، چکار کنم؟

توی این فکر و خیال ها بودم که خیلی نگذشت که آمدند گفتند بیمار گرسنه است. او چند روزی بوده که میل به غذا نداشت و این بشارتی بود. پدر دختر که خوشحال شد و شادی چهره اش را فراگرفت، به من گفت که شما نهار خورده اید؟ از وقت نهار خیلی گذشته بود، اما از آنجایی که سابق بسیاری از اهل علم زاهد بودند و اگر وعده ای مثل ناهار را می خوردند، وعده دیگر (شام) را ترک می کردند و یا برعکس، و خیلی دنبال لذت های دنیا نبودند، با خود گفتم شاید از این رو این سؤال را از من پرسید وگرنه جای چنین سؤالی نبود. به هر حال من ساکت شدم و نگفتم که نهار نخورده ام. آن شخص دستور داد که مرا به مطبخ ببرند در آنجا انواع و اقسام غذاهای رنگارنگ بود. در حالی که با آن یک قران غذایی ساده می توانستم تهیه کنم.

ترسم ریخت و اندکی غذا خوردم. خیالم آسوده شده بود که حال بیمار بهتر شده بود. از مطبخ که بیرون آمدم، صاحب خانه از من خواست که چند روزی را در آنجا بمانم. من هم دو سه روزی در قصر ماندم تا حال مریض کامل بهبود یافت. در این مدت هم مرا با درشکه به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام می بردند، و خلاصه در آن روزها به من خوش گذشت.

صاحب قصر از من پرسید که کجا ساکن هستم و من هم گفتم که از طلاب نجف اشرف هستم. به من گفت من در اینجا یک منزل با تمام امکانات و یک خدمتکار برایت تهیه می کنم. اگر خواستی با خانواده ات به تهران نقل مکان کن، وگرنه هرگاه به تهران آمدی این منزل در اختیار توست. همچنین گفت من از امروز لقب شما را «مسیح الأطباء» گذاشتم، زیرا تو بیماری را که طبیبان تهران از درمان آن عاجز ماندند، با دارویی ساده درمان کردی.

مرحوم سید میرزا حسن شیرازی بسیار طبابت ایشان را تمجید می کرد و می گفت که در طبابت بسیار موفق است. آن طبیب می گفت: از آن روز به بعد وضع زندگی ام خیلی خوب شد. مطالعاتم را در طب گسترش دادم و در عراق و ایران شهرت بسیاری در طب یافتم. همچنین ایشان تمام این دگرگونی و خانه و زندگی ای که یافته بود را به سبب همان یک قرانی می دانست که در راه خدا ایثار کرد.

بال پشه

خدای متعال دنیایی را به او در برابر قِرانی ارزانی کرد. الحق که دنیا در نظر خدای متعال از بالِ پشه ای بی ارزش تر است. آن هم یک بال پشه. پس شایسته است که انسان تصمیم بگیرد هرچه در توان دارد از احسان به هم نوعان و حتی حیوانات و گیاهان و درختان دریغ نکند. در آخر کتاب نکاح، فقها بحثی درباره نققه نباتات مطرح کرده اند که خود صبغه ای از وجوب دارد.

قدر متیقّن چنین احسان هایی حتی اگر در دنیا پاسخی نداشته باشد، در سرای جاودانه آخرت، در نزد خدای کریم پاسخی چندین هزار برابر خواهد داشت.

وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین.

[1]. سوره اسراء، آیه 7.

  • نظری برای این خبر درج نشده است.